روایت اول از بازیستا

دلنوشت

تعطیلی باشه، شب قبل برف بباره، روز پدر و این صحبتا و تو این اوضاع و احوال رویداد برگزار بشه. راستشو بخواید از روزها و هفته های پیش برای برگزاری این رویداد کلی زحمت کشیده بودیم و حالا دیگه وقت غر زدن و خواب و مهمونی نبود. با همه ی خستگی رو تن و سرمای استخون سوز بهمن، روز پنجشنبه پنجمین روز از یازدهمین ماه سال همه با هم _ اعضای خانواده حوزه هنری رو میگم_ یکبار دیگه جمع شدیم تا با دانش آموزای استان قزوین، رویداد حضوری بازیستا رو رقم بزنیم. یه تیم جوون و با انرژی که تمام همتشون رو گذاشته بودن تا به نوجوونای مستعد، بازی سازی یاد بدن.

تلاش برای شادی آفرینی و یادگیری رو میتونستی تو فضای عمارت هنر از عوامل اجرا بببینی. صدای خنده ها و دست زدن های یه عده نوجوون که امروز رو انتخاب کرده بودن تا در کنار ما بازی بسازن. آخرای وقت نشستم کنارشون و صدام رو آوردم پایین و پرسیدم: حالا رویداد چطور بود؟ “عالی” شاید کلمه ی کلیشه‌ای باشه برای بیان احساسات، اما وقتی لرزش صدای برخاسته از دل آدما رو توی بیان کلماتشون بشنوی میفهمی که ” عالیییییی” یعنی من خیلی خوشحالم، یعنی من خیلی راضی‌ام. یعنی من پر شدم از شعف. بماند که با سوال بعدی من که میپرسیدم عالی از چه نظر؟ یعنی اگه دوباره از این رویدادها باشه میاید؟ در جواب میگفتن: با کله میایم.

اصلا خستگی از تنمون در میاد وقتی این بچه ها با لبخند عمارت هنر رو به سمت خونه هاشون ترک می کنن.

خیلی خودمونی: این اولین نوشته‌ای بود که تو سایت بارگذاری کردم. تو اوضاعی که از عدم استراحت تو هفته در حال تحلیل رفتن هستم و سرمای زمستون بدجور در وجود من نفوذ کرده و ساعت سی دقیقه از بامداد گذشته. اما امروز با دیدن شادی یه عده نوجوون پر از شور شدم و این وقت شب دارم براتون دلنوشته میذارم. تازه این رویداد فردا هم ادامه داره 🙂 پس برای دیدن خبر اصلی و صحبتای جدی‌تر فردا منتظر بارگذاری مطلب اصلی باشید.

دوستدار شما؛ م الف

‫۲ نظر

  • فاطمه محمودی

    سلام، خدا قوت
    چه دلنوشته دلنشینی و چه قلم زیبایی؛ احسنت به شما
    ما هم دوستتون داریم

    بهمن ۲۱, ۱۴۰۲ در ۸:۲۳ ق٫ظ
    • admin

      عزیزید. قربون نگاهتون

      بهمن ۲۱, ۱۴۰۲ در ۸:۲۹ ق٫ظ

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *